نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

محمد فرهام داودی

نمایشگاه کتاب

جمعه ظهربود که تصمیم  گرفتیم  بریم نمایشگاه کتاب اما بابا محسن زیاد مایل نبود و می گفت که  درس داره و میخواد یه مقدار هم استراحت کنه من هم که دوست داشتم برم بابا گفت که خودتون دوتایی برید اما از اونجایی که مسیر ما از کرج بود و شماهم  توی ماشین حالت بد میشه به عمو جعفرو خاله ها گفتیم که همراه ما باشند و اگه شما اذیت شدی من  هم دست تنها نباشم خلاصه راهی نمایشگاه شدیم خیلی شلوغ بود ماهم اول به سمت سالن کودکان رفتیم و یه cd آموزشی گرفیم و بعدهم یه کتاب که خودت انتخاب کردی ( کدوی قل قله زی) چون داستانشو مامان جون برات تعریف می کرد دوست داشتی از روی جلد کتاب متوجه شدی که خوشه و برداشتیش یه پازل هم با طرح باب اسفنجی گر...
18 ارديبهشت 1392

تب و بیماری

شنبه صبح که از خواب بلند شدی یه کم بیحال بودی و مدام سرفه می کرد اونهم شدید یه مقدار نگران بودم اما فرصت نکردم که ببرمت دکتر باید می رفتم تهران مامان بزرگ می خواست که چمدونشو ببنده ماهم رفتیم کمک عازم مکه مکرمه هستندو قرار فردا صبح حرکت کنند وقتی که رسیدیم خونه عمه نسرین شما مستقیم رفتی سراغ مهدی که بیا بریم حیاط توپ بازی بنده خدا هم قبود کرد اونجا یکدفه چشمت به درخت توت افتاده بود و دوست داشتی همش از درخت توت بکنی و بخوری و از اونجا که تک و توک رسیده بود عسل خان ماهم قصد کرد که از چهار پایه بالا بره و برای خودش بکنه اما همین که رفت دیگه نتونست تکون بخوره و ترسید بعد از رسیدن بابا محسن  برگشتیم خونه توی راه هم یه شربت آزیترو مای...
2 ارديبهشت 1392
1