نمایشگاه کتاب
جمعه ظهربود که تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه کتاب اما بابا محسن زیاد مایل نبود و می گفت که درس داره و میخواد یه مقدار هم استراحت کنه من هم که دوست داشتم برم بابا گفت که خودتون دوتایی برید اما از اونجایی که مسیر ما از کرج بود و شماهم توی ماشین حالت بد میشه به عمو جعفرو خاله ها گفتیم که همراه ما باشند و اگه شما اذیت شدی من هم دست تنها نباشم خلاصه راهی نمایشگاه شدیم خیلی شلوغ بود ماهم اول به سمت سالن کودکان رفتیم و یه cd آموزشی گرفیم و بعدهم یه کتاب که خودت انتخاب کردی ( کدوی قل قله زی) چون داستانشو مامان جون برات تعریف می کرد دوست داشتی از روی جلد کتاب متوجه شدی که خوشه و برداشتیش یه پازل هم با طرح باب اسفنجی گر...
نویسنده :
مامان مرضیه
23:07